كوتاه ترين معنا!
روزي پسر و دختري جوان نزد شيوانا آمدند و از او خواستند تا راه حلي براي مشكل عقيده آن دو ارائه دهد.
شيوانا نيم نگاهي به چهره آنها انداخت و از پسر خواست تا مشكل را در كوتاه ترين جمله ممكن برايش توضيح دهد. پسر گفت:" من به اين دختر علاقه دارم ولي براي ازدواج عجله اي ندارم و مي گويم كه دو زوج بايد قبل از ازدواج مدتي كنار هم باشند تا از خلق و خوي هم سردرآورند و در صورتي كه همديگر را كاملا درك كردند با هم به طور دائم پيمان زناشويي ببندند و ...."
شيوانا به ميان حرف پسر پريد و گفت:" گفتم در كوتاه ترين جمله ممكن مشكل خود را برايم توضيح دهيد."
اينبار دختر شروع به صحبت كرد و گفت:" ببينيد! استاد! اين پسر مدعي است كه مرا دوست دارد اما براي اثبات عشقش نياز به زمان دارد و تا اين زمان سپري نشده است او ضروري نمي داند كه با من پيمان زناشويي ببندد و..."
شيوانا به ميان حرف دختر پريد و گفت:" وقتي مي گويم كوتاه ترين جمله ممكن منظورم دو يا سه كلمه است! در دو يا سه كلمه بگوئيد كه مشكلتان چيست!؟"
پسر گويي عصباني شده باشد با خشم فرياد زد:" ببين آقا! من صلاح نمي بينم كه فعلا با اين خانم پيمان ابدي ببندم و
شيوانا خونسرد و آرام گفت:" در دو يا سه كلمه برايم بگوئيد كه مشكلتان چيست!؟"
دختر سرش را پائين انداخت و گفت:" او مي خواهد با من بازي كند و بعد رهايم كند و... شيوانا بي حوصله سرش را تكان داد و گفت: كوتاه تر ! باز هم كوتاه تر! در دو يا سه كلمه به من بگو كه مشكلتان چيست!؟ "
پسر كه خشمگين شده بود فرياد زد:"آدم زير بار تعهدي مي رود كه ارزشش را داشته باشد و
شيوانا سري تكان داد و گفت:" اين كوتاه نبود!"
و دخترك نفس عميقي كشيد و با احتياط خود را از پسر دور كرد و با صدايي پر طنين گفت:" او ارزش مرا ندارد!"
شيوانا به علامت نفي سرش را به چپ و راست تكان داد و گفت:" هنوز هم كوتاه نيست!من هنوز نفهميدم مشكل شما چيست!؟"
دخترك سرش را پائين انداخت و شرمزده از شيوانا و پسر همراهش دور شد. پسر مقابل شيوانا تنها ايستاد و با نگاهي خشمگين به او گفت: " همه بافته هايم را از هم تافتي! همه جملاتي كه شب و روز در گوشش نجوا كرده بودم را به يكباره آتش زدي و دود كردي! من عمري روي مغز اين دختر كار كرده بودم و تو با اين جمله مسخره "كوتاه ترت همه چيز را خراب كردي! از تو منتفرم!"
شيوانا نگاه فروزانش را به چشمان پسر دوخت و گفت: من منظور شما را نمي فهمم آقا! كوتاه و ساده بگوئيد مشكلتان چيست!؟
روزي پسر و دختري جوان نزد شيوانا آمدند و از او خواستند تا راه حلي براي مشكل عقيده آن دو ارائه دهد.
شيوانا نيم نگاهي به چهره آنها انداخت و از پسر خواست تا مشكل را در كوتاه ترين جمله ممكن برايش توضيح دهد. پسر گفت:" من به اين دختر علاقه دارم ولي براي ازدواج عجله اي ندارم و مي گويم كه دو زوج بايد قبل از ازدواج مدتي كنار هم باشند تا از خلق و خوي هم سردرآورند و در صورتي كه همديگر را كاملا درك كردند با هم به طور دائم پيمان زناشويي ببندند و ...."
شيوانا به ميان حرف پسر پريد و گفت:" گفتم در كوتاه ترين جمله ممكن مشكل خود را برايم توضيح دهيد."
اينبار دختر شروع به صحبت كرد و گفت:" ببينيد! استاد! اين پسر مدعي است كه مرا دوست دارد اما براي اثبات عشقش نياز به زمان دارد و تا اين زمان سپري نشده است او ضروري نمي داند كه با من پيمان زناشويي ببندد و..."
شيوانا به ميان حرف دختر پريد و گفت:" وقتي مي گويم كوتاه ترين جمله ممكن منظورم دو يا سه كلمه است! در دو يا سه كلمه بگوئيد كه مشكلتان چيست!؟"
پسر گويي عصباني شده باشد با خشم فرياد زد:" ببين آقا! من صلاح نمي بينم كه فعلا با اين خانم پيمان ابدي ببندم و
شيوانا خونسرد و آرام گفت:" در دو يا سه كلمه برايم بگوئيد كه مشكلتان چيست!؟"
دختر سرش را پائين انداخت و گفت:" او مي خواهد با من بازي كند و بعد رهايم كند و... شيوانا بي حوصله سرش را تكان داد و گفت: كوتاه تر ! باز هم كوتاه تر! در دو يا سه كلمه به من بگو كه مشكلتان چيست!؟ "
پسر كه خشمگين شده بود فرياد زد:"آدم زير بار تعهدي مي رود كه ارزشش را داشته باشد و
شيوانا سري تكان داد و گفت:" اين كوتاه نبود!"
و دخترك نفس عميقي كشيد و با احتياط خود را از پسر دور كرد و با صدايي پر طنين گفت:" او ارزش مرا ندارد!"
شيوانا به علامت نفي سرش را به چپ و راست تكان داد و گفت:" هنوز هم كوتاه نيست!من هنوز نفهميدم مشكل شما چيست!؟"
دخترك سرش را پائين انداخت و شرمزده از شيوانا و پسر همراهش دور شد. پسر مقابل شيوانا تنها ايستاد و با نگاهي خشمگين به او گفت: " همه بافته هايم را از هم تافتي! همه جملاتي كه شب و روز در گوشش نجوا كرده بودم را به يكباره آتش زدي و دود كردي! من عمري روي مغز اين دختر كار كرده بودم و تو با اين جمله مسخره "كوتاه ترت همه چيز را خراب كردي! از تو منتفرم!"
شيوانا نگاه فروزانش را به چشمان پسر دوخت و گفت: من منظور شما را نمي فهمم آقا! كوتاه و ساده بگوئيد مشكلتان چيست!؟
پسربلافاصله ساكت شد و مدتي در نگاه شفاف شيوانا خيره شد و ناگهان گويي از چيزي ترسيده باشد. سراسيمه و وحشتزده از مقابل نگاه شيوانا گريخت