بعد از سالها برگشتم اینجا
دکترا را گرفتم
شغل دارم و ازدواج کردم...و همه نزدیکانم سالم و سلامتند و رفاه نسبی دارم ولی از زندگی ام بخصوص زندگی مشترکم راضی نیستم
حاصل از عمر گرامی چو همین یک نفس است اگرت همنفسی هست غنیمت دانش چون کسی نیست که با او نفسی بتوان بود برو همدم خود باش و دم از دست مده
دیشب بعد از صحبتم با سی سی و توصیه اون برای تماشای ویدیوی معروف دانشگاه هاروارد راجع به چگونه شاد باشیم، به این نتیجه رسیدم که افراد فعال و باهوش بیشتر از سایر افراد در معرض افسردگی قرار دارند. علتش این هست که ما مدام شادی خودمون را وابسته به اهدافی می کنیم که رسیدن به اون اهداف برای ما باعث شادی میشه. مثلا من بتونم به حدی درس بخونم و موفق بشم که برم دانشگاه هاروارد دیگه زندگی خوشی خواهم داشت. این اتفاق می افته ولی شادی من محدود به چند روز اول هست و به محض اینکه وارد جمع همکلاسیها در دانشگاه هاروارد شدم شروع به مقایسه و سنجیدن سطح خودم با سایرین می کنم و برای بهترین بودن در جمع کلاس هدف دیگه ای را تعیین می کنم و مجددا به پروسه تلاش برای رسیدن به هدف و بهتر بگویم تلاش برای رسیدن به شادی شروع میشه. روزها می گذرد و تا زمانی که من بهترین کلاس نشده ام شایسته شادمانی نخواهم بود و شادی موقت من به محض بهترین کلاس شدن شروع و با پایه گذاری هدف جدیدتر پایان میابد. بنابراین نتیجه می گیریم که نوع تفکر ما اساسا غلط است چون ما مدام شادی را وابسته به رسیدن به هدف خاصی می کنیم. حال آنکه روش درست این است که شادی و شادمانی را امری جدا از تصور کرده وسعی در جاری کردن شادی درتمام لحظات زندگی داشته باشیم و اینامر جز باتمرکزبرنکات مثبت میسرنیست و تمرینی که میدهند این است که هر روز سه چیز در مورد خودمان که باید از داشتن آنها خوشحال باشیم را بنویسیم ودر پایان یک ماه خواهیم دید که مغز ما شیوه خود را تغییر داده و روی نکات مثبت تاکید بیشتری کرده و احساس شادی در ما پایدار می شود و .به دنبال آن سطح عملکرد ذهنی و جسمی ما افزایش می یابد و این همان کلید خوشبختی هست