امشب برای لحظه ای مثل یک بنت سبیل را شدم از بی پناهی! این اتفاق بد موقع افتاد و باعث شد مزاحم خواب همسایه بشم! واقعا چاره ای نداشتم فقط تا 12 نشده بود سریع در خونه را زدم که دیرتر نشه
الانم نشستم دارم شرح ماوقع را می نویسم تا بلکه کمی خودم را آروم کنم بس که خجالت کشیدم و شرمنده شدم
حالا داستان چی بود
من چند روزی می شه که همین ساختمان روبرو یک اتاق گرفتم. البته با هزار دنگ و فنگ و تعهد و بگیر و ببند ( چون فقط به مالایی ها می دند) از منم تعهد گرفتند که دوبرابر بدم . آدم دیگه ای رو هم نیارم پیش خودم و به کسی هم نگم که خوابگاه اینجا را گرفتم ( البته شما که از خواص هستید و از شما پنهان نمی کنم)
خلاصه الان 3 روز دارم میشورم و می سابم و اسباب می کشم تا بالاخره امشب اولین شب بود که می خواستم برم اونجا بخوابم. خونه برادرم بودم و چون 2 روز دیگه میاند داشتم اتاق ها را مرتب می کردم و حمام و دست شویی را می شستم. شام که خوردم ساعت 11 بود . بالشم را برداشتم و رفتم ساختمان روبرو توی اتاقم. کیفم را گذاشتم- روسریمو درآوردم و رفتم بیرون از اتاق که مسواک بزنم که به سلامتی تا در اتاق را بستم دیدم در قفل شد!!
خلاصه فکرم هزار راه رفت تا اینکه دیدم چاره ای ندارم جز اینکه خواب ناز همسایه را برهم بزنم ( خدا رحم کرد قبل بیرون اومدن لباسام را عوض نکرده بودم و فقط روسیریمو برداشتم و گرنه اصلا نمی تونستم تا در خونتشونم برم :)
. اینجوری شد که مثل تیرازغیب رسیده مزاحم همسایه شدم.. کلید زاپاس را ازشون گرفتم. باز خدا رحم کرد خانم خونه اومد در را باز کرد وگرنه از خجالت بیشتر آب میشدم
خدا خیرتون بده و الهی هر چی از خدا می خوایند بهتون بده!
No comments:
Post a Comment