Monday, March 28, 2011


اگر دروغ رنگ داشت
هر روز شاید
ده ها رنگین کمان در دهان ما نطفه می بست
و بی رنگی کمیاب ترین چیزها بود

اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت
عاشقان سکوت شب را ویران می کردند

اگر به راستی خواستن توانستن بود
محال نبود وصال!
و عاشقان که همیشه خواهانند
همیشه می توانستند تنها نباشند

اگر گناه وزن داشت
هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد
تو از کوله بار سنگین خویش ناله می کردی...
و من شاید کمر شکسته ترین بودم

اگر غرور نبود
چشم هایمان به جای لب هایمان سخن نمی گفتند
و ما کلام محبت را در میان نگاه های گهگاهمان
جستجو نمی کردیم

اگر دیوار نبود نزدیک تر بودیم
با اولین خمیازه به خواب می رفتیم
و هر عادت مکرر را در میان ۲۴ زندان حبس نمی کردیم

اگر خواب حقیقت داشت
همیشه خواب بودیم
هیچ رنجی بدون گنج نبود...
ولی گنج ها شاید
بدون رنج بودند

اگر همه ثروت داشتند
دل ها سکه ها را بیش از خدا نمی پرستیدند
و یک نفر در کنار خیابان خواب گندم نمی دید
تا دیگران از سر جوانمردی
بی ارزش ترین سکه هاشان را نثار او کنند
اما بی گمان صفا و سادگی می مرد...

اگر همه ثروت داشتند
اگر مرگ نبود
همه کافر بودند
و زندگی بی ارزش ترین کالا یود

ترس نبود، زیبایی نبود و خوبی هم شاید

اگر عشق نبود
به کدامین بهانه می گریستیم و می خندیدیم؟
کدام لحظه ی نایاب را اندیشه می کردیم؟
و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟
آری بی گمان پیش از اینها مرده بودیم...

اگر عشق نبود
اگر کینه نبود
قلبها تمامی حجم خود را در اختیار عشق می گذاشتند

اگر خداوند
یک روز آرزوی انسان را برآورده می کرد
من بی گمان
دوباره دیدن تو را آرزو می کردم و تو نیز
هرگز ندیدن مرا
آن گاه نمی دانم
به راستی خداوند کدام یک را می پذیرفت

دکتر شریعتی

Sunday, March 20, 2011

سال نوی 1390 خورشیدی مبارک باد

بالاخره سال نو اومد

این وبلاگ هم توسط سربازان امام زمان فیلتر شد!!! علتش را نمی دونم ولی از اینکه فیلتر شده خوشحالم
چون معلوم می شه توی این وبلاگ جز حرف حق چیزی نوشته نشده!

بگذریم

امسال قرار یک کارایی انجام بشه!
قراره هر روز صبح که پا می شم بدونم برای چی از خواب پا میشم
قراره شور زندگی را در خود بیشتر و بیشتر کنم
قراره یک هنر جدید یاد بگیرم
به یک کشور جدید برم و با آدمهای جدید آشنا بشم
قراره یک ورزش جدید یاد بگیرم
قراره جسمم را مثل روحم پرورش بدم
قراره چند تا مقاله و پروژه را تمام کنم

قراره به یک کار جدید فکر کنم
قراره خیلی کارا انجام بدم

سال جدید ...فکر جدید... جهت گیری جدید!



Friday, March 11, 2011

بالها

نمی دونم از کجا نصفه شبی یکهو پرید وسط اتاق من ! به هر حال من براش کارت دعوت نفرستاده بودم. اول چرخی تو اتاق زد و عرض اندامی کرد بعد چند بار دور لامپ فلورسنت چرخید و بعد اومد صاف نشست رو سر من که تو این مدت زیر چشمی می پاییدمش! با دستم پرو ندمش اما دوباره همینطوری که سرم با لپتاب گرم بود اومد و روی مونیتور نشست ! می خواست بش توجه کنم اما من کار داشتم و بش اعتنایی نکردم! دوباره اومد رو میز نشست و شروع کرد به مانور دادن! هی بالهاشو زیر نور مهتابی باز و بسته می کرد و هی از این طرف میز به اون طرف می رفت! خسته بودم! لیوان چای را برداشتم و همینطور که داشتم با نگاهم روی میز تعقیبش می کردم شروع کردم به سر کشیدن چای! انگار خیلی ذوق کرده بود هی روی وسایل میز راه می رفت و خوش رقصی می کرد. ته لیوان را که سر کشیدم دنبالش کردم و لیوان را طوری روی میز گذاشتم که لبه لیوان درست روی انتهای بالهاش قرار بگیره! تمام بدنش بیرون بود و تنها انتهای بالهاش زیر لیوان مانده بود! نگاهی بش انداختم و گفتم حالا باز ورجه وورجه کن ببینم چطوری می خوای حواس منو پرت کنی؟! مورچه بینوا شروع کرد به دست و پا زدن تا بلکه بتونه بالهاشو از زیر لیوان بکشه بیرون!

چند لحظه نگاش کردم وبعد برگشتم سر کارم. صبح که آمدم لیوان چای را از روی میز بردارم دیدم دو تا بال ظریف روی میز زیر لیوان جا مونده! بعد از اون دیگه مورچه را ندیدم ولی هر بار که تو اتاق راه می رم به زیر پام نگاه می کنم تا مورچه ای اونجا نباشه!

مرگ همكار

مرگ همكار:يك روز وقتى كارمندان به اداره رسيدند، اطلاعيه بزرگى را در

تابلوى اعلانات ديدند

كه روى آن نوشته شده بود:

«ديروز فردى كه مانع پيشرفت شما در اين اداره بود درگذشت. شما را به شركت در

مراسم تشييع جنازه كه ساعت ١٠ در سالن اجتماعات برگزار مى‌شود دعوت مى‌كنيم. »

در ابتدا، همه از دريافت خبر مرگ يكى از همكارانشان ناراحت مى‌شدند امّا پس از مدتى،

كنجكاو مى‌شدند كه بدانند كسى كه مانع پيشرفت آن‌ها در اداره مى‌شده كه بوده است.

اين كنجكاوى، تقريباً تمام كارمندان را ساعت١٠ به سالن اجتماعات كشاند. رفته رفته كه

جمعيت زياد مى‌شد هيجان هم بالا مى‌رفت. همه پيش خود فكر مى‌كردند: «اين فرد چه

كسى بود كه مانع پيشرفت ما در اداره بود؟ به هر حال خوب شد كه مرد! »

كارمندان در صفى قرار گرفتند و يكى يكى نزديك تابوت مى‌رفتند و وقتى به درون تابوت

نگاه مى‌كردند ناگهان خشكشان مى‌زد و زبانشان بند مى‌آمد.

آينه‌اى درون تابوت قرار داده شده بود و هر كس به درون تابوت نگاه مى‌كرد،

تصوير خود را مى‌ديد. نوشته‌اى نيز بدين مضمون در كنار آينه بود:

«تنها يك نفر وجود دارد كه مى‌تواند مانع رشد شما شود و او هم كسى نيست جزء خود شما.

شما تنها كسى هستيد كه مى‌توانيد زندگى‌تان را متحوّل كنيد. شما تنها كسى هستيد كه مى‌توانيد

بر روى شادى‌ها، تصورات و موفقيت‌هايتان اثر گذار باشيد. شما تنها كسى هستيد كه مى‌توانيد

به خودتان كمك كنيد.

زندگى شما وقتى كه رئيستان، دوستانتان، والدين‌تان، شريك زندگى‌تان يا محل كارتان تغيير مى‌كند،

دستخوش تغيير نمى‌شود. زندگى شما تنها فقط وقتى تغيير مى‌كند كه شما تغيير كنيد، باورهاى

محدود كننده خود را كنار بگذاريد و باور كنيد كه شما تنها كسى هستيد كه مسئول زندگى خودتان

مى‌باشيد.

مهم‌ترين رابطه‌اى كه در زندگى مى‌توانيد داشته باشيد، رابطه با خودتان است.

خودتان را امتحان كنيد. مواظب خودتان باشيد. از مشكلات، غيرممكن‌ها و چيزهاى از دست داده نهراسيد. خودتان و واقعيت‌هاى زندگى خودتان را بسازيد.

دنيا مثل آينه است. انعكاس افكارى كه فرد قوياً به آن‌ها اعتقاد دارد را به او باز مى‌گرداند.


آسان ترین راه ها

آسان‌ترين راه قدرداني، يک تشکر ساده است، ولي خالص و صميمانه.

آسان‌ترين راه عذر خواهي، عدم تکرار اشتباه قبلي است.

آسان‌ترين راه ابراز عشق، به زبان آوردن آن است.

آسان‌ترين راه رسيدن به هدف، خط مستقيم است.

آسان‌ترين راه پول در آوردن، آن است که همواره در کارت رعايت انصاف را بکني.

آسان‌ترين راه احترام، اجتناب از گزافه‌گويي و گنده‌گويي است.

آسان‌ترين راه جلب محبت، آن است که تو نيز متقابلا عشق بورزي و محبت کني.

آسان‌ترين راه مبارزه با مشکلات، روبرو شدن با آنهاست نه فرار.

آسان‌ترين راه رسيدن به آرامش، آن است که سالم و بي‌غل و غش زندگي کني.

آسان‌ترين دوستي، هميشه بهترين دوستي نيست. اين را به خاطر بسپار.

آسان‌ترين بحث، بحث در باره چيزهاي خوب و اميدوار کننده است.

آسان‌ترين برد، آن است که خود را از پيش بازنده نداني.

آسان‌ترين راه خوب زيستن، ساده زيستن است.

آسان‌ترين راه دوري از گناه، آن است که هميشه بداني چيزي به نام وجدان داري.

آسان‌ترين و در عين حال با ارزش‌ترين عشق، بي‌ريا‌ترين آن است.

آسان‌ترين راه بودن، آن است که حس بودن هميشه در وجودت شعله‌ور باشد.

آسان‌ترين راه راحت بودن، آن است که خودت را همان طور که هستي بپذيري و در همه حال خودت باشي.

آسان‌ترين راه خوشبخت زيستن، آن است که همان طور که براي خودت ارزش قايلي، براي ديگران نيز ارزش قايل شوي بدون توجه به موقعيت طرف مقابل.

حالا کمي مکث کنيد و ببينيد که به همين راحتي مي‌توانيد آسان و ساده روزگار را به خوشي سپري کنيد؟

Thursday, March 10, 2011

آری و خدا زن را از بطن چپ مرد آفرید! نه از سر او تا فرمانروای او باشد! نه از پای او تا لگدکوب امیال او باشد! بلکه از پهلوی او تا با او برابری کند و از زیر بازوان او تا مورد حمایت او باشد و از نزدیکترین نقطه به قلب او تا محبوب و معشوق او باشد! ( 8 مارچ روز جهانی زن مبارک باد)

ريسمان ذهنى



شيوانا به همراه تعداد زيادى از شاگردان خود صبح زود عازم معبدى در آنسوى کوهستان شدند. ساعتى که راه رفتند به تعدادى دختر و پسر جوان رسيدند که در کنار جاده مشغول استراحت بودند. دختران و پسران کنار جاده وقتى چشمشان به گروه شيوانا افتاد شروع کردند به مسخره کردن آنها و براى هر يک از اعضاى گروه اسم حيوانى را درست کردند و با صداى بلند اين اسامى ناشايست را تکرار کردند. شيوانا سکوت کرد و هيچ نگفت.
وقتى شبانگاه گروه به آنسوى کوهستان رسيدند و در معبد شروع به استراحت نمودند. شيوانا در جمع شاگردان سوالى مطرح کرد و از آنها خواست تا اثر گذارترين خاطره اين سفر يک روزه را براى جمع بازگو کنند. تقريبا تمام اعضاى گروه مسخره کردن صبحگاهى جوانان کنار جاده را به شکلى بازگو کردند و در پايان خاطره از اين عده به صورت جوانان خام و ساده لوح ياد کردند.
شيوانا تبسمى کرد و گفت: شما همگى متفق القول خاطره اين جوانان را از صبح با خود حمل کرديد و در تمام مسير با اين انديشه کلنجار رفتيد که چرا در آن لحظه واکنش مناسبى از خود ارائه نداديد!؟ شما همگى از اين جوانان با صفت ساده لوح و خام ياد کرديد اما از اين نکته کليدى غافل بوديد که همين افراد ساده لوح و بى‌ارزش تمام روز شما را هدر دادند و حتى همين الآن هم بخش اعظم فکر و خيال شما را اشغال کردند.
اگر حيوانى که وسايل ما را حمل مى‌کرد توسط افسارى که به گردنش انداخته شده بود طول مسير را با ما همراهى کرد. آن جوانان با يک ريسمان نامريى که خود سازنده آن بوديد اين کار را کردند. در تمام طول مسير بارها و بارها خاطره صبح و تک تک جملات را مرور کرديد و آن صحنه‌ها را براى خود بارها در ذهن خويش تکرار کرديد.
شما با ريسمان نامريى که ديده نمى‌شود ولى وجود داشت و دارد، از صبح با جملات و کلمات آن جوانان بازى خورده‌ايد. و آنقدر اسير اين بازى بوده‌ايد که هدف اصلى از اين سفر معرفتى را از ياد برده‌ايد. من به جرات مى‌توانم بگويم که آن جوانان از شما قوى‌تر بوده‌اند چرا که با يک ادا و اطوار ساده همه شما را تحت کنترل خود قرار داده‌اند و مادامى که شما خاطره صبح را در ذهن خود يدک بکشيد هرگز نمى‌توانيد ادعاى آزادى و استقلال فکرى داشته باشيد و در نتيجه خود را شايسته نور معرفت بدانيد.


ياد بگيريد که در زندگى همه اتفاقات چه خوب و چه بد را در زمان خود به حال خود رها کنيد و در هر لحظه فقط به خاطرات همان لحظه بينديشيد. اگر غير از اين عمل کنيد، به مرور زمان حجم خاطراتى که با خود يدک مي‌کشيد آنقدر زياد مي‌شود که ديگر حتى فرصت يک لحظه تماشاى دنيا را نيز از دست خواهيد داد.

Tuesday, March 01, 2011

حکومت مذهبی چیست؟ حکومت مذهبی رژیمی است که در آن به جای رجال سیاسی، رجال مذهبی(روحانی) مقامات سیاسی و دولتی را اشغال می‌کنند، و به عبارت دیگر، حکومت مذهبی یعنی حکومت روحانیون بر ملت.

آثار طبیعی‌ی چنین حکومتی، یکی استبداد است، زیرا روحانی خود را جانشین خدا و مجری اوامر او در زمین می‌داند و در چنین صورتی مردم حق هیچ اظهار...نظر و انتقاد و مخالفت با او را ندارند. یک زعیم روحانی خود را به خودی خود زعیم می‌داند، به اعتبار اینکه روحانی است و عالم دین، نه به اعتبار رای و نظر و تصویب جمهور مردم، بنابر این یک حاکم غیرمسئول است، و این مادر استبداد و دیکتاتور فردی است، و چون خود را سایه و نماینده‌ی خدا می‌داند، بر جان و مال و ناموس همه مسلط است و در هیچ‌گونه ستم و تجاوزی تردید به خود راه نمی‌دهد، بلکه رضای خدا را در آن می‌پندارد. گذشته از آن، برای مخالف، و برای پیروان مذاهب دیگر حق حیات نیز قائل نیست. آنها را مغضوب خدا، گمراه، نجس، و دشمن راه دین و حق می‌شمارد، و هرگونه ظلمی را نسبت به آنان عدل خدایی تلقی می کند.

دکتر علی شریعتی

مجموعه آثار ۲۲ / مذهب علیه مذهب / ص ۲۰۶