Sunday, August 21, 2011

آسوده مباش که بی نیازی یک آن دگر تو در نیازی

آنجا که توفرعون زمانی در تیر رس باد خزانی

تو منو می بینی! چشم تو چشم میشیم مثل هزار بار دیگه ای که شدیم! می دونی که باید سلام کنی! اما سر رو بر می گردونی و سر

بازمی زنی از آغاز یک ارتباط ساده! پیش خودت می گی ولش کن! من چه نیازی دارم که به این خانم سلام بدم! این بار چشم تو چشم هم شدیم! عمرا دفعه دومی درکار باشه! و ... می بینی که اشتباه کردی! همون روز در عرض 2 ساعت همه چی عوض می شه!در به در داری از دوستات دنبال شماره تلفن من می گردی! هیچ فکرش می کردی یک روز اینقدر نیاز داشته باشی که دنبال من بگردی! منو بارها دیدی توی رستوران توی کتابخانه تو مرکز خرید !
اینقدر که همه لباس های منو حداقل یک بار تنم دیدی! اما هر بار
سر باززدی از آغاز یک ارتباط ساده!
با خودت می گی"... چه شانسی حالا گیر کردم و کلید مشکلم دست اینه!" به ذهنت فشار می یاری! منو قبلا با یکی از دوستات توی کتابخانه دیدی ولی باز هم
سر باززدی از آغاز یک ارتباط ساده!! یک لبخند بی منظور! یک سلام محترمانه!
اما باز هم مهر سکوت بر لبانت و تو فکر نمی کردی روزی مجبور شوی سکوتت را بشکنی! آن زمان که نیازمند سلامی نبودیم تو از کنارمان گذشتی و سلامی را دریغ کردی و امروز نیازمند یاری منی و محتاج سلام دادن به من جهت رفع نیازت و من نباید از تو دریغ کنم!؟ و بگویم : ادب داشتن نعمت بزرگی است که برای برخی تنها در هنگام رفع نیاز واجب می شود و برای برخی جزیی از زندگی است !
ه به تو به مادر به میوه فروش سر بازار به نگهبان دم در به همه می توان بی دریغ سلامی بخشید! اما مواظب باش که از سر ریا نباشد!

تلفن زنگ می خوره! صدای دوستت هست که از من اجازه می خواد شمارمو به تو بده! اسم فامیلت را می گه اما من تو را نمی شناسم ! بش می گم من ایشون را نمی شناسم اما باشه بگید با من تماس بگیره اگه بتونم کمکی کنم حتما انجام می دم! می گه اما حتما دیدینش! اون روز که کتابخانه بودیم اتاق کناری ما نشسته بود! و من ناگهان خنده ام می گیره! کوه به کوه نمی رسه ولی آدم به آدم می رسه!!






No comments: