Monday, June 18, 2012



نه از آغاز چنين رسمي بود 

و نه فرجام چنان خواهد شد 

كه كسي جز تو، تو را دريابد

تو در اين راه رسيدن به خودت ، تنهايي

ظلمتي هست ، اگر 

چشم از كوچه ياري بردار

و فراموش كن اين كهنه خيال

نور فانوس رفيقي كه تو را دريابد!

دست ياري كه بكوبد در را

پرده از پنجره ها برگيرد ، قفل را بگشايد

كوله بارت بردار

دست تنهايي خود را تو بگير

و از آيينه بپرس

منزل روشن خورشيد كجاست؟

شوق دريا اگرت هست روان بايد بود 

ورنه در حسرت همراهي رودي به زمين خواهي شد 

مقصد از شوق رسيدن ، خاليست 

راه ، سرشار اميد

و بدان ، كين امروز 

منتظر فردايي ست

كه تو ديروز در اميد وصالش بودي

بهترين لحظه راهي شدنت ، اكنون است 

لحظه را دريابيم 

باور روز ، براي گذر از شب ، كافيست 

و از آغاز ، چنان رسمي بود 

كه سرانجام چنان خواهد شد

No comments: