سه قسمتی قصههای من و بابام، از اون کتابهاییه که شاید خیلیها باهاش خاطره داشته باشن. این کتب همون طور که تو مقدمهشون هم نوشته شده حاصل تلاش نویسنده معترض آلمانی اونها برای سرگرم کردن و تربیت خلاق فرزندیست که بای به تنهایی او رو بزرگ میکرد چرا که مادرش رو در کودکی از دست داده بود. کتابها، داستانکهای مصوری هستند که بسیار ساده و در عین حال جذاب طراحی شدهاند. خود من اگر بخوام برای بچهای کتاب بخرم، اولین انتخابم این کتاب خواهد بود.وقتی روی نت دنبال عکس از کتاب بودم این متن رو پیدا کردم:
کتاب مشهور قصه های «من و بابام» یگانه اثر «اریش ازر» کاریکاتوریست آلمانی را یک ایرانی نوشته است. ورود این کتاب به ایران و انتشار آن در کشور ما داستان مفصلی دارد که نقل آن نگاه خوانندگان را به این کتاب پرفروش تغییر خواهد داد.
همسر مترجم «قصه های من و بابام» در سفر پیش از انقلاب خود به کشور آلمان نظرش به کتاب مصوری جلب می شود که شخصیت محوری و همیشگی نقاشی های خنده دار آن یک پدر سبیل کلفت کچل و یک پسر بچه لاغر اندام تخس است.
او نسخه ای از این کتاب تهیه می کند و با خودش به ایران می آورد اما نمی داند که نصویر گر این کتاب، «اریش ازر» معروف است که سال ها پیش به خاطر کاریکاتور های سیاسی اش به زندان فاشیست بزرگ قرن افتاد و بعد از چهار سال، پیش از آن که دست های آلوده افسران اس . اس گلویش را بفشارند، خودش را کشت.
کتابی که این خانم همراه خود آورده بود تنها شامل نقاشی های سیاه و سفید این پدر و پسر در لحظات و مکان های مختلف بود و هیچ کدام شرحی نداشت.
وقتی نگاه ایرج جهانشاهی به کتابی که همسرش از آلمان سوغات آورده بود افتاد، به فکر می افتد که بر تصاویر آن شرحی بنویسد.
جهانشاهی سرانجام در ابتدای جنگ ایران با عراق دست به کار نوشتن شرح تصاویر این کتاب می شود و حاصل کار خود را در کتابی 3 جلدی با نام های «بابای خوب من»، «شوخی ها و مهربانی ها» و «لبخند ماه» به انتشارات «فاطمی» می سپارد.
«فاطمی» در سال 1361 کتاب را با نام «قصه های من و بابام» زیر چاپ می برد و این گونه می شود که بچه های ایران برای اولین بار کتابی را می بینند که روی جلدش همان پسر بچه لاغر لای حلقه های دود پیپ پدر سبیلویش نشسته و برای خودش کتاب می خواند.
آنچه ایرج جهانشاهی به اسم مترجم بر این کتاب جهانی افزوده تنها به ترجمه مختصر زندگینامه ای از ازر محدود بوده و کسی نمی دانسته که داستان های «قصه های من و بابام» را خود او نوشته است نه اریش ازر!
کتاب بعد از این که در همان سال (1361) جایزه اول شورای کتاب کودک را می گیرد تا امروز 19 چاپ دیگر هم خورده و حالا آن پدر سبیلو و آن پسرک لاغر اندام بی مادر به دوستان قدیمی کودکان ایرانی (مثل من) تبدیل شده اند.
ایرج جهانشاهی وقتی این کتاب را ترجمه می کرد مردی پا به سن گذاشته بود. او در سال1305 به دنیا آمد و 9 سال بعد از انتشار اولین چاپ کتابش (سال1371) رخت از دنیا بست.
درباره اریش ازر هم همین قدر می دانیم که در سال 1903 در شهر «پلائون» آلمان به دنیا آمده است.
28 ساله که می شود خداوند پسر بچه ای به نام «کریستیان» به او می دهد.
کریستیان که مادرش به دلیل نا معلومی از آن ها جدا شده بود (شاید از دنیا رفته بود) با پدر اخت می شود و پدر هم برای این که او احساس دلتنگی نکند چون قصه گفتن بلد نبود ولی نقاشی کردن را خوب می دانست، شروع به کشیدن نقاشی هایی می کند که آن گاه که پشت سر هم قرار می گرفتند، داستانی را نقل می کردند.
از وقتی کریستیان توانست نگاه کردن به نقاشی را بیاموزد، پدر هر شب و روز در کنار فرزند بود. نتیجه روابط پدر و فرزندی ارز و کریستیان مجموعه نقاشی هایی می شود که بعدها شهرت فراوانی پیدا می کند. ارز در سال 1940 به خاطر کشیدن کاریکاتور هایی که هیتلر را دست می انداخت، به زندان می افتد.
محاکمه او را 4 سال عقب می اندازند و در این مدت در زندان نگه داشته می شود.
در سال 1944 ارز، بو می برد که فاشیست ها می خواهند اعدامش کنند ولی به آن ها مجال نمی دهد و خودکشی می کند.
کریستیان بعد ها که بزرگ می شود نقاشی های پدرش را جمع و جور می کند تا همان طور که خودش از آن ها لذت می برد، بچه ها را در این شادی شریک کند.
او قصه های خودش و پدرش را با نام «پدر و پسر» منتشر می کند اما نمی داند یک روز سروکله یک خانم پا به سن گذاشته ایرانی پیدا می شود، آن را می خرد و با خودش به ایران می برد.
آخرین تصاویر کتاب ازر پسر و پدر را نشان می دهد که پس از پشت سر گذاشتن راهی دور و خسته کننده که همان زندگی باشد، به آسمان رفته اند.
پدر در شکل یک ماه که سبیل دارد در آسمان نشسته و پسر هم به شکل ستاره ای کنار ماه سبیلو، می تابد.
کریستیان هیچ وقت فکر نمی کرد قصه های پدرش راهی ایران شود و زمانی کودکان ایرانی را با تصاویر و داستان های ساده خود بخنداند.
Vater und sohn -Erich oh ser ، اریش ا زر ، قصه های من و بابام
No comments:
Post a Comment