Friday, December 31, 2010

نگاه زیبا و واقعیت دیگر

یکی از دوستانم با یک زن بازیگر معروف که فوق‌العاده زیبا است ازدواج کرد.

اما درست زمانی که همه به خوشبختی این زن و شوهر غبطه می‌خوردند، آنها از هم جدا شدند.

طولی نکشید که دوستم دوباره ازدواج کرد. همسر دومش یک دختر عادی با چهره‌ای بسیار معمولی است.

اما به نظر می‌رسد که دوستم بیشتر و عمیق‌تر از گذشته عاشق همسرش است.

عده‌ای آدم فضول در اطراف از او می‌پرسند:...

فکر نمی‌کنی همسر قبلی‌ات خوشگل‌تر بود؟

دوستم با قاطعیت به آنها جواب می‌دهد: نه! اصلاً! اتفاقا وقتی از چیزی عصبانی میشد و فریاد میزد، خیلی وحشی و زشت به نظرم می‌رسید.

اما هسمر کنونی‌ام این طور نیست. به نظر من او همیشه زیبا، با سلیقه و باهوش است.

وقتی این حرف را می‌زند، دوستانش می‌خندند و می‌گویند : کاملا متوجه شدیم...

می‌گویند :

زن‌ها به خاطر زیبا بودنشان دوست داشتنی نمی‌شوند، بلکه اگر دوست داشتنی باشند، زیبا به نظر می‌رسند.

بچه‌ها هرگز مادرشان را زشت نمی‌دانند؛

سگ‌ها اصلا به صاحبان فقیرشان پارس نمی‌کنند.

اسکیموها هم از سرمای آلاسکا بدشان نمی‌آید.

اگر کسی یا جایی را دوست داشته باشید، آنها را زیبا هم خواهید یافت.

زیرا "حس زیبا دیدن" همان عشق است


توضیح ذره:

امروز این مطلب با ایمیل برایم رسید

من خودم به تاثیر زیبایی درون بر زیبایی برون اعتقاد دارم


ولی فکر نمی کنم مردان به آن معتقد باشند لا اقل تجربه من این است:

برای مردان اولین عاملی که باعث جذب شدن به یک زن می شود صرفا جاذبه ظاهری است و نه چیز دیگر! البته زیبایی درون هم می تواند برای آنها با اهمیت باشد ولی در اولویت های بعدی! لااقل بعد از ظاهر

سال نوی میلادی 2011 آغاز شد اما من فکر می کنم سال نوی خورشیدی که ما ایرانیان هر سال آنرا جشن می گیریم چیز دیگری است.

یکی از نقاط برجسته تقویم ایرانی دقت بی بدیل آن است. به طوری که لحظه تحویل سال را دقیقا و حتی به ثانیه حساب می کند. این هست که لحظه تحویل سال ما ایرانیها یک چیز دیگه است. و می تواند هر لحظه ای از شبانه روز باشد و علت آن هم این است که عواملی همچون جاذبه سبب می شود که لحظه تحویل سال متفاوت باشد
و من این متفاوت بودن را دلیل بی نظیر بودن سال نوی ایرانی می دانم


من تو را دوست دارم..

تو دیگری را..

دیگری دیگری را..

و این چنین است که ما تنهاییم..

دکتر شریعتی

Thursday, December 30, 2010

شما میدونید مرجع این عبارت از دکتر شریعتی کدوم کتاب ایشون هست؟
“دوستت دارم‌ها را نگه می‌داری برای روز مبادا،

دلم تنگ شده‌ها را، عاشقتم‌ها را…

این‌ جمله‌ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمی‌کنی!

باید آدمش پیدا شود!

باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!

سِنت که بالا می‌رود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکرده‌ای و روی هم تلنبار شده‌اند!

فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.! صندوقت سنگین شده و نمی‌توانی با خودت بِکشی‌اش…

شروع می‌کنی به خرج کردنشان!

توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی

توی رقص اگر پا‌به‌پایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند

توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد

در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خنده‌ات انداخت و اگر منظره‌های قشنگ را نشانت داد

برای یکی یک دوستت دارم خرج می‌کنی برا ی یکی یک دلم برایت تنگ می‌شود خرج می‌کنی! یک چقدر زیبایی یک با من می‌مانی؟

بعد می‌بینی آدم‌ها فاصله می‌گیرند متهمت می‌کنند به هیزی… به مخ‌زدن به اعتماد آدم‌ها!

سواستفاده کردن… به پیری و معرکه‌گیری…

اما بگذار به سن تو برسند!

بگذار صندوقچه‌شان لبریز شود آن‌‌وقت حال امروز تو را می‌فهمند بدون این‌که تو را به یاد بیاورند
غریب است دوست داشتن.

و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن…

وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد …

و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛

به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحم ‌تر.

تقصیر از ما نیست؛

تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند”

ممنونم

مدتی است که با وبسایت دکتر شریعتی آشنا شده ام

شریعتی اکنون برای من چشمه ای است که خواندن کتابهایش من تشنه جویای حقیقت را سیراب می کند.

از خوندن مباحث این صفحه سایت دکتر شریعتی بیش از همه به این حقیقت می رسم که:

شریعتی ، شریعتی است
و او راه سوم است که به حقیقت نزدیک تر می نماید

و به نقل از نویسنده ناشناس با اسم "خسرو محبی"می گویم
اندیشه های تحول گرا و انقلابی شریعتی در زمینه های دینی، سیاسی و اجتماعی نوعی رنسانس در تاریخ اسلام و بلکه جهان محسوب می شود که البته به مضاغ خیلی ها خوش نمی آید. او زنده است چون اندیشه هایش ناب است. چون اندیشه های او در رگ تاریخ جاری شده است و همواره مخاطبین خود را فرامی خواند و درس چگونه زندگی کردن را به آنها می آموزد. فریاد “نه!” او از پس این سالیان همچنان طنین افکن است.

و به نقل از نویسنده ناشناس با اسم مستعار "زیبا"می گویم
در دنیا دو گروه وجود دارند گروهی که دغدغه های خود و نزدیکان خود را دارند و گروهی که علاوه بر دغدغه های خود ، دغدغه های بشریت را نیز دارند. شریعتی در گروه دوم بود که بیدار بود و می دید و چون می دید رنج می برد و فریاد میزد که ای خفتگان بیدار شوید که وقت تنگ است و آتش جهل همه جا را گرفته است. او همه سعی خود را برای این بیداری انجام داد. در تمام طول زندگی کوتاهش فریاد کرد تا شاید گوشی که نمیشنود، بشنود و نگاهی که
نمی بیند، ببیند و اگر مردم همین دو کار را یاد میگرفتند خودشان میدانستند چگونه باید راه های بعدی را بیاموزند. او در زمان خود نمی گنجید. شعاع اندیشه اش تا دورها میرفت. کالبد فیزیکی او برای اندیشه بزرگش کوچک بود. شریعتی هنوز در خانه خیلی ها ، در کتابخانه شان، کنار تختخوابهایشان ، روی میزهای بحث و گفتگو، در غروبهایی که عده ای کنار هم در پارک ها و پشت بام ها و بالکن های خانه شان نشسته اند جای دارد و هنوز حرف اول را برای تربیت انسانی و اخلاقی و دینی میزند و هنوز خیلی ها با مراجعه به اندیشه او زندگی روزانه خود را آغاز میکنند. هنوز او در کنار پیر و جوان قرار دارد و با طرح سوالاتش مردم را به چالش میکشاند. او هنوز کار همان سوتک را میکند همان سوتکی که آرزویش را داشت.
همواره روحی مهاجر باش به سوی مبدا! به سوی آنجا که بتوانی انسان تر باشی و از آنچه که هستی و هستند فاصله بگیری! این رسالت دائمی توست. - از دکتر علی شریعتی


دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است - از دکتر علی شریعتی

پیروزی یکروزه به دست نمی آید ، اما اگر خود را پیروز بشماری ، یکباره از دست میرود - از دکتر علی شریعتی

گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید / گو تو خوش باش که ما گوش به احمق ندهیم. ناشناس

“هراس من از نادانیست برای مبارزه با تاریکی شمشیر بر نمیکشم چراغ روشن میکنم”

“پیش چشم کسانی که پرواز را نمیفهمند هرچه بیشتر اوج بگیری کوچکتر به نظر خواهی رسید”

چقدر داشتن خدا خوب است . و من سپاسگزارم از خدایی که خویش را به من داد تا با یادش همیشه آرام باشم.ای خدایم من سپاسگزارم از آغوش گرمت چه شیرین است زمانی که تمام دنیا به من پشت کرده اند و تو در انتهای این جاده با آغوشی باز ایستاده ای تا من دوان دوان به تو پناه آورم- سولماز ( نویسنده ناشناس)م

گفتگوهای تنهایی ( دکتر علی شریعتی) م

چقدر ایمان خوب است ! چه بد می کنند آنها که می کوشند انسان را از ایمان محروم کنند.

چه ستمکار مردمی هستند این به ظاهر دوستداران بشر ! (طرفداران آزادی و مدرنیسم و بَسا مدرن).

دروغ می گویند ، دروغ نمی فهمند یا می فهمند و نمی خواهند ، نمی توانند بخواهند ، اگر عشق نباشد چه آتشی زندگی را گرم کند ؟

اگر نیایش و پرستش نباشد زندگی را به چه کار شایسته ای صرف توان کرد؟

اگر انتظار مسیحی ، امام قائمی ، موعودی در دلها نباشد ماندن برای چیست؟

و اگر میعادی نباشد ماندن برای چیست؟

اگر دیداری نباشد دیدن را چه سود؟

دیده را فایده آن است که دلبر بیند

گر نبیند چه بود فایده بینایی را

اگر بهشت نباشد صبر بر رنج و تحمل زندگی دوزخ چرا؟

اگر ساحل آن رود مقدس نباشد بردباری در عطش از بهر چه؟

و من در شگفتم که آنها می خواهند معبود را از هستی بر گیرند چگونه انتظار دارند انسان در خلاء دم زند؟

ایمان چه دنیای زیبا و پر از عجائبی است( گویی که )جهان دیگر در همین جهان است.

کوچه و بازار ، شهر و باغ و آبادی و طوبی و روح و پری و گل و میوه و شیر و عسلش در همین زمین است( روایتی در اصول کافی که بهشت در لای همین دنیا پیچیده است ).

دکتر علی شریعتی

(گفتگوهای تنهایی ، ص۸۸۵)

Wednesday, December 29, 2010

زنان برتر كارآفرين در فضاي سايبر

چندي پيش وب‌سايت «اينكام دايري» ليست سي زن برتر كارآفرين دنياي وب را منتشر كرد. رتبه‌ي سوم را زني ۲۰ساله كسب كرده كه فعاليتش را در سن ۱۴سالگي آغاز نمود.

سال ۱۸۴۲ چارلز بابيج رياضي‌دان دعوت شد تا در دانشگاه تورين ايتاليا درباره ماشين تحليل‌گري كه طراحي كرده بود، سخنراني كند. لوئيجي منابرا، نخست‌وزير آينده ايتاليا كه در آن زمان مهندسي جوان بود، متن سخنراني چارلز بابيج را به فرانسه برگرداند. چندي بعد، خود چارلز بابيج از كنتس ايدا لاوليس كه دختر جوان لرد بايرون شاعر بود و از باهوش‌ترين رياضي‌دان‌هاي زمان خود، خواست كه متن ترجمه فرانسه را به انگليسي ترجمه كند و نظرات تكميلي خودش را نيز به متن اضافه نمايد. ايدا لاوليس جوان نزديك به يك‌ سال روي اين مقاله كار كرد و بالاخره نسخه‌ي كامل و مفصل‌تري از مقاله را با اسم مستعار در مجله‌اي علمي منتشر نمود.

در سال ۱۹۵۳، بيش از يك قرن بعد از مرگ ايدا لاوليس، مقاله‌ي او بار ديگر منتشر شد. ماشين تحليل‌گر ساخته‌ي چارلز بابيچ حالا به عنوان اولين نمونه‌ي ابتدايي كامپيوتر شناخته مي‌شود و متني كه ايدا لاوليس درباره‌ي اين ماشين نوشت، به عنوان اولين برنامه و نرم‌افزار كامپيوتر.

نام ايدا لاوليس به عنوان اولين برنامه‌نويس كامپيوتر جهان ماندگار شد و روز بيست و چهارم مارس، به شكلي غيررسمي، روز «ايدا لاوليس» نام‌گذاري شد تا دراين روز، جهان دستاوردهاي زنان در فن‌آوري و علم را پاس بدارد.

اكنون، نزديك به صد و شصت سال پس از انتشار مقاله‌ي آيدا لاوليس درباره‌ي ماشين تحليل‌گر، زنان نيمي از جمعيت جهان سايبر را تشكيل مي‌دهند و فعاليت‌هاي گوناگوني را در اين جهان دوم تجربه مي‌كنند.

چندي پيش، وب‌سايت پربيينده‌ي «اينكام دايري» كه از موفق‌ترين و شناخته‌شده‌ترين وب‌سايت‌هاي آموزش كارآفريني است، فهرست سي زن برتر كارآفرين اينترنت را كه توسط «اينكام دايري» و خوانندگان آن انتخاب شده بودند منتشر كرد.

با هم موفقيت‌ها و چرايي انتخاب ده زن اول فهرست را مرور مي‌كنيم.

آماندا ماركوت؛ مهم‌ترين كارآفرين

«اينكام دايري» نويسنده‌و گرداننده‌‌ي وبلاگ پربيننده‌ي «پنداگون» را به عنوان مهم‌ترين زن كارآفرين در جهان سايبر برگزيده است. آماندا ماركوت، نويسنده و گرداننده‌ي اين وبلاگ معروف انگليسي زبان، در سال ۱۹۷۷ در ايالت تگزاس متولد شد. وبلاگ او يكي از معروف‌ترين وبلاگـ‌هاي سياسي و به‌خصوص فمينيستي انگليسي زبان است. او قبل از اينكه «پنداگون» را راه بياندازد، وبلاگ فمينستي ديگري با نام «حرف‌هاي موش» در بلاگ اسپات داشت. نوشته‌هاي «حرف‌هاي موش» آنقدر گل كرد و پرخواننده شد كه از او دعوت شد تا در وبلاگ گروهي «پنداگون» بنويسد كه از اولين وبلاگ‌هاي فمينيستي جهان سايبر است.

نام آماندا ماركوت اما وقتي جهاني شد كه جان ادواردز، كانديداي رياست‌جمهوري آمريكا در سال ۲۰۰۸، از او دعوت كرد كه مسئوليت وبلاگ كمپين انتخاباتي او را برعهده بگيرد. خيلي زود، بسياري از وبلاگ‌ها از نوشته‌هاي آماندا ماركوت كه در وبلاگ كمپين انتخاباتي جان ادواردز مي‌نوشت، در وبلاگ‌هاي خود نقل‌قول آوردند و نام ماركوت براي بسياري از مخاطبان فضاي مجازي، نامي آشنا شد. به‌ويژه نوشته‌هاي انتقادي او درباره موضع كليساي كاتوليك درباره وسايل پيشگيري از بارداري و سقط جنين، با واكنش‌هاي زيادي روبرو شد و تا مدت‌ها در فضاي مجازي هم‌خوان مي‌شد.

در فوريه ۲۰۰۷ يك گروه كاتوليك انتقادهاي آماندا ماركوت درباره فيلم «فرزندان خدا» را «ضد مسيحيت» توصيف كرد. فرداي آن روز ماركوت از مديريت وبلاگ انتخاباتي جان ادواردز استعفا داد و نگاه مسئولان كمپين ادواردز نسبت به وبلاگ را «جنسيت‌زده» توصيف كرد.

آماندا ماركوت در سال ۲۰۰۸، اولين كتاب خود با نام «اون بيرون جنگله: راهنماي بقاي فمينيستي در فضاي سياسي نامهربان» را هم منتشر كرد كه عده‌اي از منتقدان عكس‌هاي اين كتاب را نژادپرستانه مي‌دانند. موج انتقادها به اين عكس‌ها كه در آن‌ها يك فرد سياه‌پوست بومي آمريكا به دست يك ابرقهرمان سفيد‌پوست و بور كتك مي‌خورد، آن‌قدر بالا گرفت كه آماندا ماركوت بالاخره عذرخواهي رسمي منتشر كرد و در چاپ دوم كتاب نيز عكس‌هاي بحث‌برانگيز حذف شدند.

آريانا هافينگتون، بر سكوي دوم

دومين زن كارآفرين موفق اينترنت از نگاه «اينكام دايري»، يكي از مؤسسان وب‌سايت خبري محافظه‌كار«هافينگتون پست» است. آريانا هافينگتون كه آمريكايي-يوناني است، در سال ۱۹۵۰ متولد شده. او همسرسابق مايكل هافينگتون، نماينده جمهوري‌خواه كنگره آمريكا بود و در دهه نود ميلادي «هافينگتون پست» را راه‌اندازي كرد.

آريانا هافينگتون پيش از راه‌اندازي وب‌سايت خبري معروف خود، نويسنده‌ي «نشنال ريويو» بود. او كه تا دهه نود ميلادي محافظه‌كار بود و از سياست‌هاي كلي حزب جمهوري‌خواه حمايت مي‌كرد، در سال‌هاي اخير ليبرال‌تر شده است. «هافينگتون پست» جز اخبار، مجموعه‌اي از وبلاگ‌ها را هم شامل مي‌شود و گردانندگان اين وب‌سايت از چهره‌هاي سرشناس رسانه‌اي، وبلاگي و كارشناسان دعوت مي‌كنند تا براي آنها وبلاگ بنويسند. تكنوراتي مي‌گويد، در حال حاضر وبلاگ «هافينگتون پست» موفق‌ترين و پربننده‌ترين وبلاگ انگليسي زبان است.

سومين نفر: اشلي كوالز

در سال ۲۰۰۴ اشلي كوالز چهارده‌ساله براي سرگرمي وب‌سايتي راه انداخت با نام «همه چيز زندگي.» اشلي كوالز دانش آموز كه با خانواده‌اش در شهر ميشيگان زندگي مي‌كرد، در وب‌سايت خود از همه چيز زندگي مي‌نوشت و كدهاي «اچ تي ام ال» مناسب هم‌سن‌و‌سالان خود را آموزش مي‌داد. وب سايت او روز به روز پربيننده‌تر و محبوب‌تر شد و توانست تبليغات زيادي را جذب كند. «همه چيز زندگي» آن‌چنان گل كرد كه اشلي نوجوان، نه تنها توانست مادر خود را استخدام كند، بلكه عده‌اي از هم‌كلاسي‌هايش را هم به استخدام وب‌سايت خود درآورد و خانه مسكوني‌شان، به دفتر وب‌سايت تبديل شد.

اكنون ميزان ويزيت ماهيانه وب‌سايت اشلي كوالز بسيار بيشتر از وب‌سايت‌هاي مجله‌هاي محبوب نوجوانان مثل «سونيتن»، «تين ووگ» يا «كازمو گرل» است و اين دختر بيست‌ساله تا حالا همه پيشنهادها براي فروش وب‌سايتش را رد كرده است؛ حتا پيشنهاد وسوسه‌برانگيز شخصي را كه، علاوه بر يك و نيم ميليون دلار پول نقد، گفته بود، هر نوع اتوموبيلي را هم كه اشلي بخواهد دريافت خواهد كرد.

باربارا فلدمن و وبسايت مرجع او

خودتان بچه داريد؟ سروكارتان با بچه‌هاست؟ پس شايد وب‌سايت Surfing the Net With Kids را ديده‌ايد.

باربارا فلدمن، موسس اين وب‌سايت مرجع است كه از بچه‌ها گرفته تا والدين و معلم‌هايي كه با بچه‌ها سروكار دارند مي‌توانند در آن انواع بازي، بسته‌هاي آموزشي، كتاب‌هاي قصه، تاريخ، رياضي، موزيك، ويديوهاي جالب براي كودكان و غيره را پيدا كنند. ماهانه بيشتر از ششصدهزار نفر از وب‌سايت باربارا فلدمن بازديد مي‌كنند و روزانه بيشتر از هشتاد هزارنفركه عضو ليست ايميلي اين وب‌سايت در گوشه‌وكنار دنيا هستند، ايميل‌هاي آخرين اخبار و امكانات اين وبسايت را دريافت مي‌كنند.

كري ويلكرسن، كارشناس «كار در خانه»

پنجمين زن كارآفرين موفق در جهان مجازي از نظر «اينكام دايري» و خوانندگانش، كري ويلكرسن است كه وقتي در سال ۲۰۰۷ وب‌سايت The Barefoot Executive را تاسيس نمود، بدهي قابل توجهي را بايد پرداخت مي‌كرد.

او اكنون، سه سال بعد، يكي از موفق‌ترين و پردرآمدترين زنان كارآفرين جهان سايبر است. وب‌سايت او از امكانات آنلاين متعددي براي شبكه‌سازي و آموزش كساني كه قصد دارند با كار در منزل درآمد خود را افزايش دهند، استفاده مي‌كند.

وب‌سايت ويلكرسن شناسه‌ي توئيتري دارد كه بيش از نودهزار نفر آن را دنبال مي‌كنند و صفحه‌ي فيس‌بوكي كه نه هزار نفر عضو آن هستند و يك كانال پربيننده‌ي يوتيوب.

«اينكام دايري» مي‌نويسد، روزانه بيش از صدهزار نفر از وبـ‌سايت كري ولكرسن بازديد مي‌كنند. در اين وب‌سايت، متن و ويديو و پادكست سخنراني‌ها، آموزش‌ها و توصيه‌هاي حرفه‌اي ويلكرسن به عنوان يك متخصص تجارت در دسترس خوانندگان است و شيوه‌ي «كار در خانه» او طرفداران بسياري دارد.

زن از دیدگاه دکتر شریعتی


دکتر شریعتی در کتاب ارزنده “فاطمه، فاطمه است”، ضمن آنکه حضرت زهرا را اسوه حسنه و الگوی کامل برای پیروی زنان مسلمان معرفی می‌کند، بحث‌هایی جالب و دقیق نیز درباره تیپ‌های گوناگون زن در جوامع کنونی دنیای اسلام، از جمله ایران، دارد.

در مجموعه آثار ۲۱ بنام “زن” در مبحث چگونه بودن زن مسلمان، نظر خود را درباره زنان موجود در جوامع امروز اسلامی چنین بیان می دارد :

“… در جامعه و فرهنگ اسلامی، سه چهره از زن داریم :

یکی چهره‌ی زن سنتی است و مقدس‌مأب. یکی چهره‌ی زن متجدد و اروپایی‌مأب، که تازه شروع به رشد و تکثیر کرده است. و یکی هم چهره‌ی فاطمه و زنان “فاطمه‌وار”، که هیچ شباهت و وجه مشترکی با چهره‌ای به‌نام زن سنتی ندارد.
سیمایی که از زن سنتی در ذهن افراد وفادار به مذهب در جامعه‌ی ما تصویر شده است، با سیمای فاطمه همان‌قدر دور و بیگانه است که با چهره‌ی زن مدرن…

این زن سوم، زنی است که می‌خواهد انتخاب کند، زنی است که نه چهره موروثی را می‌پذیرد و نه چهره تحمیلی صادراتی را. هر دو را آگاه است و هر دو را هم می‌داند. آنکه به نام سنت تحمیل می‌شد و در جریان آن به وراثت می‌رسید، مربوط به اسلام نیست. مربوط به سنت‌های دوره پدرسالاری است و حتی آنچه امروز از غرب می‌آید، نه علم است، نه بشریت است، نه آزادی است، نه انسانیت است و نه مبتنی بر حرمت زن است. مبتنی بر حیله‌های حقیر قدرت‌های انحرافی بود.

فقط برخی از زن‌های اروپایی هستند که ما حق شناخت‌شان را داریم و باید همیشه همان‌ها را بشناسیم، آن‌هایی را که فیلم‌ها و مجله‌ها و رمان‌های جنسی نویسندگان به ما نشان می‌دهند و به عنوان تیپ کلی “زن اروپایی” به ما می‌شناسانند.

حق نداریم آن دختر اروپایی را بشناسیم که از شانزده سالگی به صحرای نوبی، به آفریقا، به صحرای الجزایر و استرالیا می‌رود و تمام عمرش را در آن محیط‌های وحشت و خطر و بیماری و مرگ و قبایل وحشی می‌گذراند و شب و روز، در جوانی و کمال و پیری، درباره‌ی امواجی که از شاخک‌های مورچه فرستاده می‌شود و شاخک‌های دیگر آن امواج را می‌گیرند، کار می‌کند و چون عمر را به پایان می‌برد، دخترش کار و فکر او را دنبال می‌کند و این نسل دوم زن اروپایی، در سن پنجاه سالگی، به فرانسه باز می‌گردد و در دانشگاه می‌گوید: “من سخن گفتن مورچه را کشف کرده‌ام و بعضی از علائم مکالمه‌ی او را یافته‌ام”.

حق نداریم مادام “گواشن” را بشناسیم که تمام عمر را صرف کرد تا ریشه‌ی افکار و مسائل فلسفی‌ی حکمت بوعلی و ابن‌رشد و ملاصدرا و حاجی ملا‌هادی سبزواری را در فلسفه‌ی یونان و آثار ارسطو و دیگران پیدا کرد و با هم مقایسه نمود و آنچه را حکمای ما از آن‌ها گرفته‌اند نشان داد، و آنچه را بد فهمیده‌اند و بد ترجمه کرده‌اند، در طی هزاران سال تمدن اسلامی، تصحیح نمود.

حق نداریم مادام “دولاویدا”ی ایتالیایی را بشناسیم، که یک کارش تصحیح و تکمیل کتاب نفسانیات بوعلی سینا است از روی نسخه‌ی متن رساله‌ی نفس ارسطو در زبان یونانی قدیم…

حق نداریم مادام “کوری” را بشناسیم که کاشف کوانتوم و رادیو اکتیویته است یا “زراس دولا شاپل” را که بیش از همه‌ی علمای اسلام و حتی همه‌ی شیعیان و کباده‌کشان فعلی‌ی ولایت علی و مدعیان معارف علوی، او، یک دختر زیبای آزاد و مرفه سوئدی‌نژاد، با دوری از جو فرهنگی‌ی اسلام و زمینه‌ی تربیتی و اعتقادی شیعی، از آغاز جوانی، زندگی‌اش را وقف شناخت آن روحی کرد که در اندام اسلام مجهول ماند و پی بردن به مردی که در زیر کینه‌های دشمن و حیله‌های منافق و مدح و ثناهای شاعرانه و بی‌معنای دوست، پنهان شده است، درست‌ترین خطوط سیمای علی، لطیف‌ترین موج‌های روح و ابعاد احساس و بلندترین پرش‌های اندیشه‌ی او را یافت و رنج‌ها و تنهایی‌ها و شکست‌ها و هراس‌ها و نیازهای او را برای نخستین بار احساس کرد و نه تنها علی‌ی احد و بدر و حنین، که علی‌ی محراب و شب و چاه‌های پیرامون مدینه را نیز پیدا و نهج البلاغه‌ی او را، که مسلمانان عرب تنها منتخبات ادبی آن را، به تصحیح محمد عبده، مفتی اعظم اهل تسنن دارند و اهل تشیع علی، تنها “سخنان جواد فاضل” منسوب به علی را، و یا ترجمه‌ی فیض را که به علی منسوب است، اما باید به کمک متن عربی خواند. و این دخت کافر جهنمی بود که هم، آنچه علی به قلم آورده است، پراکنده در این کتاب و آن دفتر و یا بیشتر نسخه‌های خطی پنهان اینجا و آنجا، همه را گرد آورد و خواند و ترجمه و تفسیر کرد و زیباترین و عمیق‌ترین نوشته‌هایی را که درباره‌ی کسی از یک قلم جاری شده است، درباره‌ی علی نوشت، و اکنون چهل و دو سال است که لحظه‌ای، سر از اندیشه و تأمل و کار و تحقیق و شناخت او بر نگرفته است.

ما حق نداریم دوشیزه “مشین” را بشناسیم که در اشغال پاریس به وسیله‌ی نازی‌ها، از سنگر “نهضت مقاومت فرانسه” ضربه‌هایی چنان کاری بر ارتش هیتلری زد که دوبار، غایبانه، به مرگ محکوم شد، و با اینکه خود یهودی است، انسان بودن و آزادی را در اوجی می‌فهمد که اکنون، در صف فدائیان فلسطینی، علیه صهیونیسم می‌جنگد!…

ما حق نداریم که “آنجلا” دختر آمریکایی یا دختر ایرلندی که دو ملت اسیر، چه می گویم؟، همه‌ی مردم آزاده‌ی جهان و تمام بشریت مجروح و محکوم تبعیض و ستم و استثمار چشم به آنان دوخته‌اند را بشناسیم، و بدانیم که زن فرنگی نه… یک عروسک بازیچه‌ی دون‌ژوان‌ها و برده‌ی پول و تجمل و جواهر، و کنیز مدرن‌ی که تا وقتی بکار است و برای مرد مطرح است که قابل‌توجه و تمتع هوس‌بازان و شهوت‌رانان باشد و بعد از آن دوران، ماشینی است که اسقاط شده است، بلکه تا آنجا پیش رفته که تجسم ایده‌آل یک ملت و مظهر نجات و غرور و افتخار یک نژاد شده است.

ما فقط حق داریم مادام “توئیگی” را بشناسیم، به نام آخرین مظهر ایده‌آل زن تمدن غرب، ملکه‌ی زیبایی جهان در سال ۱۹۷۱ و در کنارش برجسته‌ترین زنان نماینده زن اروپا، ژاکلین اوناسیس را، که با پول همه چیز را معامله می‌کند، و بریژیت باردو را، و ملکه‌ی موناکو را و زنان هفت‌تیرکش پیرامون جیمزباند را. یعنی همین‌ها را که گوشت‌های قربانی‌ی دستگاه‌های تولید اروپایی‌اند، همین اسباب‌بازی‌ها و عروسک کوکی‌های سرمایه‌داری و کنیزان تمدن جدید برای سربندی خواجه‌های تمدن جدید را. این‌ها را ما ایرانی‌ها حق داریم به عنوان زن متمدن اروپایی بشناسیم.

یک بار ندیدیم که از دانشگاه کمبریج یا سوربن یا هاروارد عکسی بردارند و بگویند که دختران دانشجو چگونه می‌آیند و چگونه می‌روند، چگونه در کتابخانه‌ها بر روی نسخه‌های قرن ۱۴ و ۱۵ اروپا و الواحی که از ۲۵۰۰ تا ۳۰۰۰ سال پیش در چین پیدا شده، یا روی نسخه‌ای از قرآن، یا نسخه‌ای از کتب خطی لاتین و یونانی و میخی و سانسکریت، از صبح تا شب، خم می شوند، بی‌آنکه تکانی بخورند و چشم به این سو و آن سو بدوانند، و تا کتاب‌دار کتاب را نمی‌گیرد و عذرشان را نمی‌خواهد، سرشان از روی کتاب برداشته نمی‌شود…

آری! زنان ما نباید این زنان را بشناسند، زیرا حق ندارند خانم “میش”‌ها و “دولایدیا”ها را “زن روز” یا “زن متمدن اروپایی” تلقی کنند و تقلید. آنها فقط دو انتخاب بیشتر ندارند : یا قربانی استعمار کهنه ماندن، یا قربانی استحمار نو شدن.

مذهب؟ زن سفره!
تمدن؟ زن بار!
تمام…


ایمیلی از طرف خداوند

من اصلا وجود ندارم ؛ برويد مثل آدم زندگي تان را بکنيد و اين قدر داستان و شعر درست نکنيد.

خودتان من را درست کرده ايد که کاسبي کنيد و سر همديگر را کلاه بگذاريد ، چرا پاي من را وسط مي کشيد ؟!

اگر من خدايم چرا موسي را بفرستم بگويم شنبه را تعطيل کند و عيسي را بفرستم بگويم يک شنبه را و محمد را بفرستم بگويم جمعه را ؟

چرا کاري کنم که عيسوي شرابش را در کليسا بنوشد و مسلمان به جاي شراب شلاق بخورد ؟

اگر من وجود دارم و اين قدر مهربان بودم که همه دين ها مي گويند چرا بيشتر تلفات تاريخ و جنگ ها در تاريخ با نام دين و انجام تکليف ديني و هدايت مردم و بردن مردم به بهشت صورت گرفته است ؟

اگر من خدا بودم چرا اين همه آدم کج و معوج به اسم من روي زمين خدايي مي کنند و کليد بهشت مي فروشند و يا دنيا را براي مخلوقات من (؟!) جهنم کرده اند ؟

خدايي که به عبادت محتاج باشد ، خدايي که قسم بخورد جهنمش را از نافرمانان پر مي کند ، خدايي که فقط محبان علي را به بهشت راه بدهد و بقيه پيامبرانش بشوند زرشک ، خدايي که مي گويد زمين آزمايشگاه است و آدم ها موش آزمايشگاهي و تمام آن چه که در زمين حرام کرده را در بهشت وعده مي دهد من نيستم.اصلا من نيستم.

برويد مغزتان را بکار ببريد و بيخود بي عرضگي هايتان را به اسم اين که من چيزي مي دانم که شما نمي دانيد نگذاريد.

اگر نمي توانيد از پس گردن کلفت هايتان بر بيائيد چرا پاي من را وسط مي کشيد ؟ نخير ؛ قرار نيست من در آن دنيا حساب لات و لوت هاي دنيا را برسم.

اگر عرضه داريد خودتان از خجالتشان در بيائيد و الکي خودتان را بچه مثبت هاي بي عرضه بهشت معرفي نکنيد.

يعني چي دست روي دست مي گذاريد و منتظران فلان و بهمان مي شويد.آقا جان قرار نيست کسي را بفرستم.مفهوم شد ؟

همه شماها چند ميلياردي سلول خاکستري در آن مغزهايتان داريد ، بکارش ببريد و بجاي تسبيح و استخاره انداختن ، از اين سلول ها استفاده کنيد تا فاسد نشود.

اگر در قدرت طلبي و فريبکاري روي مزرعه حيوانات را هم سفيد کرده ايد و به همه دنيا گند زده ايد چرا مي گوئيد قضا و قدر من است ؟ يعني اگه من خدا بودم اندازه مدير گوگل هم عرضه نداشتم يک دم و دستگاه درست و حسابي راه بندازم که هم کارمندش راضي باشد هم مصرف کننده اش ؟!

شما يک بار در اين گوگل Sign In کنيد تا دو هفته بس است لازم نيست روزي چند بار جلويش خم و راست بشويد و هزار خواهش و تمنا کنيد تا سرويس هايش مثل ساعت کار کند.

وضع دعا و نفرين هايتان هم از همه بدتر است !
بهتان گفته باشم که 99/99 درصد اين دعاها
Spam
است و اصلا در
Mail Box
من ظاهر نمي شود

Tuesday, December 28, 2010

ویلان

هنوز هم بعد از اين همه سال، چهره‌ي ويلان را از ياد نمي‌برم. در واقع، در طول سي سال گذشته، هميشـه روز اول مـاه کـه حقوق بازنشستگي را دريافت مي‌کنم، به ياد ويلان مي‌افتم ...

ويلان پتي اف، کارمند دبيرخانه‌ي اداره بود. از مال دنيا، جز حقوق اندک کارمندي هيچ عايدي ديگري نداشت. ويلان، اول ماه که حقوق مي‌گرفت و جيبش پر مي‌شد، شروع مي‌کرد به حرف زدن ...

روز اول ماه و هنگامي‌که که از بانک به اداره برمي‌گشت، به‌راحتي مي‌شد برآمدگي جيب سمت چپش را تشخيص داد که تمام حقوقش را در آن چپانده بود.

ويلان از روزي که حقوق مي‌گرفت تا روز پانزدهم ماه که پولش ته مي‌کشيد، نيمي از ماه سيگار برگ مي‌کشيد، نيمـي از مـاه مست بود و سرخوش...

من يازده سال با ويلان هم‌کار بودم. بعدها شنيدم، او سي سال آزگار به همين نحو گذران روزگار کرده است. روز آخر کـه من از اداره منتقل مي‌شدم، ويلان روي سکوي جلوي دبيرخانه نشسته بود و سيگار برگ مي‌کشيد. به سراغش رفتم تا از او خداحافظي کنم.

کنارش نشستم و بعد از کلي حرف مفت زدن، عاقبت پرسيدم که چرا سعي نمي کند زندگي‌اش را سر و سامان بدهد تا از اين وضع نجات پيدا کند؟

هيچ وقت يادم نمي‌رود. همين که سوال را پرسيدم، به سمت من برگشت و با چهره‌اي متعجب، آن هم تعجبي طبيعي و اصيل پرسيد: کدام وضع؟

بهت زده شدم. همين‌طور که به او زل زده بودم، بدون اين‌که حرکتي کنم، ادامه دادم:
همين زندگي نصف اشرافي، نصف گدايي!!!
ويلان با شنيدن اين جمله، همان‌طور که زل زده بود به من، ادامه داد:
تا حالا سيگار برگ اصل کشيدي؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا تاکسي دربست گرفتي؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا به يک کنسرت عالي رفتي؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا غذاي فرانسوي خوردي؟

گفتم نه

گفت: تا حالا همه پولتو براي عشقت هديه خريدي تا سورپرايزش كني؟
گفتم: نه !

گفت: اصلا عاشق بودي؟

گفتم: نه
گفت: تا حالا يه هفته مسکو موندي خوش بگذروني؟

گفتم: نه !

گفت: خاک بر سرت، تا حالا زندگي کردي؟

با درماندگي گفتم: آره، ...... نه، ..... نمي دونم !!!


ويلان همين‌طور نگاهم مي‌کرد. نگاهي تحقيرآميز و سنگين ....


حالا که خوب نگاهش مي‌کردم، مردي جذاب بود و سالم. به خودم که آمدم، ويلان جلويم ايستاده بود و تاکسي رسيده بود. ويلان سيگار برگي تعارفم کرد و بعد جمله‌اي را گفت. جمله‌اي را گفت که مسير زندگي‌ام را به کلي عوض کرد.


ويلان پرسيد: مي‌دوني تا کي زنده‌اي؟

جواب دادم: نه !

ويلان گفت: پس سعي کن دست کم نصف ماه رو زندگي کني


Every sixty seconds you spend angry, upset or mad, is a full minute of happiness you'll never get back.
هر 60 ثانيه اي رو كه با عصبانيت، ناراحتي و يا ديوانگي بگذراني، از دست دادن يك دقيقه از خوشبختي است كه ديگر به تو باز نميگردد

****

Life is short, Break the rules, Forgive quickly, Kiss slowly, Love truly, Laugh uncontrollably, And never regret anything that made you smile..
زندگي كوتاه است، قواعد را بشكن، سريع فراموش كن، به آرامي ببوس، واقعاً عاشق باش، بدون محدوديت بخند، و هيچ چيزي كه باعث خنده ات ميگردد را رد نكن

Monday, December 27, 2010

یادداشتهای یک فمنیست


اولین بارقه های های فمینیسم من در سن کودکی زده شد وقتی دیدم که مادر بزرگم پسرهای فامیل را شومبول طلا خطاب می کند و آنها حق دارند با شورت دور حیاط بدوند ولی اگر من جوری بنشینم که دامنم درست نباشد همه بسیج می شوند تا دامن مرا روی پاهای کودکانه و بی خبرم بکشند و مدام گوشزد کنند که درست بنشین. ذهن پنج ساله ی من نفهمید ( هنوز هم نمی فهمد) که چرا آن چیزی که وسط پای پسر عمه ام است باید با لفظ طلا آراسته شود و حتی گاهی با الفاظ ( شومبولتو بخورم) خورده شود ولی آن چه من دارم مایه ی شرمساری است و باید پوشانده شود. ذهن پنج ساله ی من حتی وقتی ده ساله شد نفهمید که چرا آنها باید راحت ته کوچه دوچرخه سواری کنند و من با هزار مکافات و یواشکی رکاب بزنم و روپوش و روسری ام مدام توی چرخ گیر کند و زمین بخورم و همه به من بخندند.او هرگز نفهمید چرا وقتی بالغ شدم و آن دو جوانه ی سرکش در سینه هایم رویید باید آن را زیر مقتعه ی چانه دار بلند و روپوش گشاد پنهان کنم و قوز کنم تا برجستگی های بدنم را از چشم ها بپوشانم. ذهن من هرگز نفهمید چرا هرچه مربوط به زنانگی من است زشت و پنهانی و گناه آلود است و هرچه مربوط به مردانگی پسر هاست قابل افتخار و ستودنی و حتی به روایتی خوردنی است.

ذهن من هنوز پنج ساله است، نمی فهمد چرا به عنوان یک دختر ناقص و نیمه است؛ نمی فهمد چرا

همه برایش دنبال شوهر می گردند فکر می کنند که بدون مرد کامل نیست. نمی فهمد چرا مادرش مدام می پرسد این پسره کیه که هر شب زنگ می زند؟ اگر دوستت داره باید بیاد خواستگاریت. او انقدر بچه است که فقط برای پوز زنی مادرش به آن پسر می گوید بیا خواستگاریم والکی الکی زن مردی می شود که دوستش ندارد. او حتی نمی فهمد چرا درخانواده ی آن مرد، مردها یک طرف مجلس عرق می خورند و بحث سیاسی می کنند و زن ها طرف دیگر ظرف می شورند و مزخرف می بافند. او نمی فهمد که چرا شوهرش التماس می کند که لطفا جلوی فامیل من سیگار نکش وقتی خودش می کشد. او نمی فهمد چرا سیگار کشیدن مرد درست است و سیگار کشیدن زن نا درست. او نمی فهمد چرا وقتی مردش را نمی خواهد سالها باید دنبال طلاق بدود در حالیکه اگر مرد بود در یک هفته می توانست زنش را طلاق بدهد

************************

ذهن من هنوز پنج ساله است. این ذهن پنج ساله دو برابر پسر های هم دوره اش زحمت کشید تا دانشگاه برود ، آنها خرخون لقبش دادند. این ذهن پنج ساله بین همه ی دانشجوهای ورودی اش شاگرد اول شد تهمت زدند که معلوم نیست با کدام استاد روی هم ریخته است. بعدها مجبور شد هر تشخیص را دو بار تکرار کند برای آنکه چون زن بود حرفش نصف یک مرد ارزش داشت. مجبور شد از زبان یک پزشک همکار( که زن بود )بشنود که ” پیش دکتر زن نرو، زن ها همه بی سوادن” و هیچ نگوید و دم نزند.مجبور شد دو برابر تلاش کند تا نامش نصف اعتباری که باید را بیابد. مجبور شد دو برابر مردها خوب رانندگی کند تا مبادا تصادف کند و این جمله را بشنود که ” زن ها دست به فرمون ندارند”.مجبور شد دو برابر مردهای دور و برش کار کند و دو برابر آنها موفق شود و دو برابر آنها پول در بیاورد و آخر هم ” زن بی سر پرست” نامیده شود. مجبور شد دو برابر مردها وبلاگ بنویسد تا صدایش به جایی برسد و آخر سر هم متهم شود که زنانه نویسی می کند و در واقع “مرد” است..

*********************

از همه ی اینها گذشته ،نگارنده زن خوشبختی محسوب می شود. در خانواده ای مرفه و غیر مذهبی بدنیا آمده ، امکان تحصیل و امکان فرار از آن چهارچوب های غیر منصفانه و زشت را داشته است . او هرگز کتک نخورده و نفقه نخواسته و حضانت طفلی را از دست نداده است.

با این همه زخمی وخسته است.

خسته است از اینکه از زبان مردهای بی خاصیت و احمقی که نصف ضریب هوشی او را ندارند شنیده است که زن ها منطق ندارند، زن ها طنز ندارند، زن ها دست به فرمان ندارند.

خسته است از جامعه ای که اگر زنی مورد تجاوز قرار بگیرد زن را مورد خطاب قرار می دهد که چرا حجابت کامل نبود و مقصر می شمارند که مرد را گناه انداخته و از مرد نمی پرسد که چرا مثل یک حیوان رفتار کرده است.

خسته است از جامعه ای که اگر زنی مورد خیانت قرار گرفت به او توصیه می کند که صبوری کند و خانمی پیشه کند و بیشتر به مردش توجه کند، خسته است از جامعه ای که سزای خیانت در آن برای مرد توجه بیشتر و برای زن سنگسار است.

خسته است از جامعه ای که زن هایش قوز کرده و ترسیده و تهدید شده اند و مردهایش با افتخار لگن خاصره شان را جلو می دهند و به شومبول های طلای خود می نازند و به خودشان جرات می دهند به زن ها یی که دو برابر آنها قد کشیده اند لقب کوتولگی بدهند.

خسته است از جامعه ای که زنهایش به کوتولگی خود افتخار می کنند و حاضرنیستند بهای قد کشیدن شان را بپردازند و هنوز افسوس تازیانه و تسبیح و ته دیگ را می خورند. ،

بر او ببخشایید اوخسته است ازجامعه ای که حتی معنی فمینیست را نمی داند